نمیدونم خوشحال باشم یا نه.هم ذوق دارم هم یه عالمه غم.....مادر خوبی نبودن این روزها احاطه ام کرده چون به خودم زیاد میپردازماما موضوع اینه که رها کردم نمیدونم دقیقا از کیولی دیگه رها کردم ادمها رو .... روابطم محدود شده (نمیتونم بگم هدفمند)از یه جایی به بعد دیگه به کسی زنگ نمیزنم به کسی اهمیت نمیدم از کسی سراغ نمیگیرم و با کمال تعجب میبینم چقدر حالم بهتره!!! فقط اون دور دورای روحم و روانم یه
عذاب وجدانی هست.چیزایی از اول ازدواجم مثل وحی منزل بود و بابتش حرص میخوردم الان برام اصلا مهم نیست بهش نمیپردازم و اهمیتی بهش نمیدم ...و باز هم با کمال تعجب حالم بهتره....دیروز داشتم برای یاسمن حرف استیو هاروی رو تکرار میکردم.بهش میگفتم خدایی که انقدر توانمنده که دنیا رو توی شش روز افریده انقدر بزرگ هست که حاجت ها و دعاهای تو رو براورده کنه و اگر نکرد یا به صلاح نیست یا بهترش رو بهت میده یا وقتش نیست یا ..امشب با محمد علی برای خدا و امام زمان نامه
نوشتن که خدا تو شکم من بازم بچه بذاره و موشک کردن و فرستادن تو خیابون....دو ساعت گذشت و محمد علی بازم نخوابید اومد پیش من گریه کرد که دلش داداش میخواد کسی ک من خودمم!...
ما را در سایت من خودمم! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9man-haal-ayande7 بازدید : 171 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:29